محل تبلیغات شما

امروز دیر از خواب پا شدیم،نمیخواستم کلاس ساعت 11 ام رو برم، ساعت 10 بود که بازیامونو کردیم و اومدیم پایین پیش مامان تا مریم غذاشو خورد و میخواستم برم بالا که تمیز کاری هامو بکنم خاله زهرام پیام داد و مامان مجبور شد بره خونشون،من موندم و مریم و یه خونه ی به هم ریخته و ناهار درست نکرده،تا میومدم کارامو بکنم حوصلش از اسباب بازیا و برنامه های تلویزیون سر میرفت و باید پیشش می بودم،کلی هم زور زدم که بخوابونمش ولی خب نشد!خلاصه به سختی خونه رو جمع و جور کردم و یه املت درست کردم،کارام که تموم شد تا رفتیم رو تخت خوابیدیم که مریمو بخوابونم مامان زنگ زد و مریم تحویل مامان شد

یعنی واقعا اگه مامان نبود من یه روزم نمیتونستم با مریم باشم!

کلاس ساعت 4 ام رو هم به لطف تنبلی نرفتم:) که برم فروشگاه!

سه تایی با مریم رفتیم فروشگاه ‌و من میدونستم که فردا ساعت ده امتحان پایان ترم دارم و ذره ای هم نخوندم،تو فروشگاه مریمو برای بار اول نشوندیم رو این صندلی سبد های فروشگاه؛بچم کلی ذوق کرده بود و هر قفسه ای که می دید بلند بلند میگفت: به به به به!!

تو فروشگاه بودیم که گوشیمو دیدم و نفهمیدم کی از دانشگاه دوبار زنگ زده بودن،بی خیالش شدم گفتم اگه کار واجب باشه دوباره زنگ میزنن.

برگشتیم، ساعت حدود ده یازده بود که جزوه رو دانلود کردم که شروع کنم به خوندن مریمم خوابش میومد و بهونه گیری میکرد،اوندم کنارش دراز کشیدم و درحالی که میخوابوندمش شروع کردم به خوندن؛سه صفحه بیشتر نخونده بودم که دوستم پیام داد که از دانشگاه به توام زنگ زدن؟ گفتم آره ولی برنداشتم گفت امتحان افتاده یکشنبه دلم میخواست جیغ بزنم ولی خب مریم خواب بود و الان که می نویسم با فراغ بال میخوام بخوابم!!

خدا ازین حس ها نصیب همه بکنه :)

در باب تک فرزندی!!

تنبلی و خوش شانسی چه ها که نمی کنند!

مروح کن دل و جان را..

مریم ,رو ,ساعت ,مامان ,هم ,فروشگاه ,به به ,که می ,بود و ,با مریم ,و مریم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها